گل نسرین هوالمصور
| ||
|
یعنی غذایی برای خوردن دارم
که از شستن ظرفها شکایت دارد و این یعنی خونه مونده و تو خیابون ول نیست.
برای شلوغی و کثیفی خانه بعد از مهمانی یعنی دوستانی دارم که پیشم میان.
ادامه مطلب حافظ : اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را / به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را صائب تبریزی: اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را / به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد / نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را شهریار: اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را / به خال هندویش بخشم تمام روح اجزا را هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد / نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند / نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را محمد عیادزاده: اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را / خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را / مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟ و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلاً / که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را / فقط می خواستند این ها، بگیرند وقت ما ها را ؟؟؟ ادامه مطلب
رفته ام بیرون از کاشانه خود غم مخور تامگر بینم رخ جانانه ی خود غم مخور بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام زان زمان کو باز گردم خانه یخود غم مخور پیغام گیر سعدی از آوی دل انگیز تو مستم نباشم خانه و شرمنده هستم به پیغام تو خواهم گفت پاسخ فلک گر فرصتی دادی به دستم
پیغام گیر فردوسی نمی باشم امروز اندر سرای که رسم ادب را بیارم به جای به پیغامت ای دوست گویم جواب چو فردا برآید بلند آفتاب ادامه مطلب گفتم: چقدر احساس تنهایی میکنم …
گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم… کاش میشد بهت نزدیک شم …
گفتم: این هم توفیق میخواهد!
ادامه مطلب پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد. از او پرسید : آیا سردت نیست؟ نگهبان پیر گفت : چرا ولی لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم. پادشاه گفت : من الان داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا را برایت بیاورند. نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده اش را فراموش کرد. صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود : ای پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کردم اما وعده لباس گرم تو مرا از پای درآورد…..
شما یادتون نمیاد، کاغذ باطله و نون خشکه میدادیم به نمکی ، نمک بهمون میداد بعدش هم نمک ید دار اومد که پیشرفت کرده بود نمک ید دار میداد، تابستونها هم دمپایی پاره میگرفت جوجه های رنگی میداد. شما یادتون نمیاد، کیک می خریدیم پونزه زار. کاغذ زیرش رو هم می جویدم! ادامه دارد............... ادامه مطلب |
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |